سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تابستان 89 - امید دوست مداروخیال دوست مبند/گرت به خویشتن ازذکردوست پرواییست


بسم الله الرحمن الرحیم

خواستم از عشق بگویم، دیدم قلبم پر است از همه چیز است جز او که باید عاشقش بود. خواستم از ولایت بگویم، دیدم حرف همه همه را خریدارم جز او که یک کلمه حرفش ارزش خریدن حتی به قیمت تمام داراییمان،حیات، را دارد. خواستم از محبت بگویم دیدم که نیستم آن کسی که از دوری یار، دلتنگ شود و برای دیدنش لحظه ها و ثانیه ها را شمارش کند. خواستم از ...... هرچه بر این دریای رحمت از دورتر نگریستم، باز هم خود را دورتر دیدم و دورتر یافتم. به این نتیجه رسیدم که از دوری بگویم، از دوری خود و نزدیکی او. از فرار خود و از دیودن او دنبال تو. از منت گذاری خود و از منت کشی او. سالها از پی هم میگذرد و به جای اینکه روز به روز دلمان برای مولایمان تنگتر شود، بیشتر غره میشویم که  ماهم هیئت امام حسین (ع) میرویم گریه ها میکنیم و چه و چه و.... و غافل از اینکه صاحبخانه است که به زور دستمان را گرفته و سر سفره خود نشانده است، و  روز به روز درد دلمان کمتر و درد فراغ کمرنگتر و فاصلمان بیشتر میشود.  عارفی میگفت: امام حسین (ع) به سپاهیان عمر سعد مهربانی میکرد و برای آنها دل میسوزاند. بی عرضه تو که ...... . چه کنیم که هنوز ...... بماند. به قول دکتر حسن عباسی، باید این تفکر که ما بنشینیم در خانه تا بیاید عوض شود، ما باید برویم تا بشویم. ما باید دنبال او باشیم. او حاضر است. این ماییم که غایبیم و باید حاضری بزنیم. به خدا آقامون تنهاست. به خدا غریبه. به خدا ... و ما نمیفهمیم، فقط مینویسیم و میگوییم و لقلقه زبانمان شده غربت مولا، خوب که چه، بچه بیایید تصمیم بگیریم، تصمیم بگیریم و بایستیم. روی حرفمان بایستیم. بایستیم روی این حرف که آقا جان، میخواهم دیگر غایب نباشم. شما دستم را بگیرید تا یکبار دیگر بلند شوم، قول میدهم که ..........


بچه ها برا همدیگه زیاد دعا کنید، قبلش برا ظهور حضرت حجت (عج)



نویسنده : حسین خسروشاهی » ساعت 12:21 عصر روز دوشنبه 89 شهریور 1


بسم رب الکعبه و رب المولود الکعبه

 ما بچه هیئتی ها وقتی که محرم و صفر تموم میشه ، خیلی غصه اینو میخوریم که چرا تموم شد دوران عاشقی و شور و گریه و زجه و معرفت. مدام از دلتنگی های خودمون نسبت به محرم و صفر حرف میزنیم و خداییش هم و بینی و بین اللهی خیلی دلمون تنگ میشه اما.......

راستشو بخواهید خیلبی بیشتر از اونی که دلم برا محرم تنگ بشه، نمیدونم چرا و چه حسیه که دلم برا ماه رمضون خیلی تنگ میشه. اونقدر که واقعا وقتی به دهه آخر ماه رمضون میرسیم دیگه کم کم حالم گرفته میشه و ناراحت تموم شدن ماه رمضونم.....

از یه عالمی شنیدم اولین چیزی که وارد صحرای محشر میشه ماه مبارک رمضونه. حالا چطوری و به چه شکلی قراره مجسم بشه و جزئیاتشو نمیدونم.

اما بچه ها دوباره داره ماه رمضون میرسه. دوباره داری ایام خوش زندگی واقعی که -انصافا ماه رمضونه که فقط ماه زندگیه- داره میاد و حتی منی که دارم لاف اینو میام که دلتنگ ماه رمضونونم اصلا فکری برا آماده شدن برای میهمانی خدا ندارم. نمی دونم از ما آدمها غافل تر هم توی این دنیا پیدا میشه که غفلت میکنیم تا از دست بدیم و بعدش میزنیم تو سرمون که از دست  دادیم و یه هفته ای تو فکریم که ایشالا سال بعد و .......... تو خود حدیث مفصل یخوان از این مجمل.....

بچه ها زندگیامون واقعا بچه بازی شده ها. همین فقط میریم، میایم، میخوابیم، میخوریم، یه وقتایی بیکارم که شدیم یه .......... . اما دنیا همین بچه بازی های ما رو خیلی جدی میگیره. جدی میگره و سفت میزنتمون زمین. بعضی وقتا هم طوری میزنه زمین که خودت نفهمی و چون نمی فهمی خوردی زمین، تلاشی هم برا بلند شدن نمیکنی و یهو میبینی آخر خط دنیایی و ........

بیاید یه کم حداقل بهش فکر کنیم. به این که کجای کاریم. با خومون داریم چیکار میکنیم. اصلا آیا واقعا این کاری که داریم میکنیم زندگیه یا مردگی و از این فرصت سه ماهه ای که هرسال دنیا به زندانیاش میده استفاده کنیم و یه تکونی به خومون بدیم و یه استرات‍ژی بچینیم و یه تلاشی بکنیم.... خدارو چه دیدی شاید تونستیم از دست پاسبونای این زندان فرا کنیم. حد اقل تا نزدیکای ماه رمضون سال بعد...... انشاءالله 



نویسنده : حسین خسروشاهی » ساعت 12:19 عصر روز دوشنبه 89 شهریور 1


از غم خبری نبود اگر عشق نبود


دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود


بی رنگ تر از نقطه موهومی بود


این دایره کبود اگر عشق نبود


ار آیینه ها غبار خاموشی را


عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود


در سینه ی هر سنگ در تپش است


از این همه دل چه سود اگر عشق نبود


بی عشق دلم جز گرهی کور نبود


دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود


از دست تو در این همه سرگردانی


تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟!


شعر از قیصر امین پور



نویسنده : حسین خسروشاهی » ساعت 11:55 صبح روز دوشنبه 89 شهریور 1


از غم خبری نبود اگر عشق نبود


دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود


بی رنگ تر از نقطه موهومی بود


این دایره کبود اگر عشق نبود


ار آیینه ها غبار خاموشی را


عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود


در سینه ی هر سنگ در تپش است


از این همه دل چه سود اگر عشق نبود


بی عشق دلم جز گرهی کور نبود


دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود


از دست تو در این همه سرگردانی


تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟!


شعر از قیصر امین پور



نویسنده : حسین خسروشاهی » ساعت 11:55 صبح روز دوشنبه 89 شهریور 1


ای خدا !


اگر که طوفان فتنه ، فرو فرستاده توست تا علفهای هرز سرگشتگی را از خاک وجودمان بکند و غبار شرک را از کنام اتکایمان بپراکند ،


اینک ، این جان ما و هجمه طوفان شما.


................................................................


خدایا !


ما فقط تو را می خواهیم ، بی هیچ کم و بیش .


بی هیچ کم .چون کمتر از تو هیچ نیست که اقناعمان کند .


بی هیچ بیش .چون ، بیش از تو چیست ؟ هیچ نیست.


تو ما را کفایتی !


که خود فرموده ای : ألیس الله بکاف عبده


آیا خدا برای بنده اش کافی نیست !؟



نویسنده : حسین خسروشاهی » ساعت 11:50 صبح روز دوشنبه 89 شهریور 1

<      1   2